Sunday, June 16, 2002

...يك نامه براي افسانه

گل خانم! امروز وقتي كه از دانشگاه بر مي گشتم، خبر پيروزي تيم سنگال را از سوئد شنيدم. به نظر من خبري وجود ندارد كه باورناپذير باشد، ولي تعجب برانگيز چرا. يكه خوردم. حسي مشابه شبي كه خبر حمله به برجهاي تجارت جهاني را شنيدم، به من دست داد. آنشب ... همراه رويا و رِِِِِِِِِِيتا آمده بود تا قرار روز جشن و... را بگذاريم. داشتيم حرف از شكوفه و عطر و بوسه ميزديم كه موبايل ... زنگ زد. رزيتا بود. خبرمان كرد كه... صحنهء انفجار بارهاوبارها در فاصلهء كمتر از ده دقيقه تكرار مي شد، اطلاعيهء گروهكهاي مختلف و اعلام موضع نسبت به اين اتفاق...آمار تعداد سرنشينان هواپيما... آمار احتمالي افراد داخل ساختمان... و انتحار آگاهانهء ربايندگان و خلبانان هواپيماها بوي وحشت و جنگ بلد شده بود. ايندفعه نوبت كيست؟ و كدامين سرزمين در انتظار به مويه نشستن بر عزيزان خويش است؟ ديگر نفهميدم بقيهء شب چطور گذشت.از روياي سفيد و روشن به روياي تيرهء جنگ غلطيدم. صداهاي مختلفي در گوشم مي پيچيد. من در آستانهء گذر از دالان نور و تور و سرور بودم و دنيا در آستانهء جنگي انتقامجويانه. جنگي كه از موطن قدرتمند دموكراسي در حال پا گرفتن بود. (به قول سانتاگ: چه كسي در قدرتمند بودن امريكا ترديد دارد؟ اين تنها چيزيست كه امريكا به ان نياز دارد.)... ومن مانده بودم در اين دنيايي كه راه به سوي ويراني مي برد چه مي توان كرد؟... تصاوير آوارگان افغاني، بمباران ويرانشهرها، مهاجران خسته، كمپ مرزي، زايمان صحرائي، گرسنگي، وبا و ... آن روزها گذشتند. نه من عروس ناز و نوازش شدم و نه جهان در قدرت بي نظيرامريكا شك كرد. همه چيز سر جاي خودش است. امريكا، افغانستان، ... و پروانه... آيا زندگي غير از اين است؟ دوستي دارم كه هميشه ميگويد: حال همهء‌ما خوب است. فقط انگار چيزي در اين ميان گم شده است... قربان تو... پروانه

Friday, June 14, 2002

(نامه های جودی آبوت به بابا لنگ دراز (5

مهربان من! هيچگاه نمي شود گفت كه، كي و چگونه آغاز شد...سرم را كه به عقب بر مي گردانم، همه چيز در غلظت مه گم شده است. دلم ناگهان پروخالي مي شود. نامت را بي وقفه تكرار مي كنم، نشاط وصف نا شدني اي ست‌‌... باور كن نازنين! جودي تو...

Thursday, June 13, 2002

...ريلكه

گاهي اوقات اشعار ريلكه( يه جورائي) حسابي ديوانه ام ميكند؛
بگذار زيبائي ات خود بگويد
بي چند و چونی تو سكوت مي كني؟
!او به سخن در مي آيد: من هستم
به هزار شيوه از راه ميرسد
سرانجام
برتر از هرچيز راينر ماريا ريلكه/ 12 دسامبر 1875 ، پراگ...29 دسامبر 1926 ، والموت

Wednesday, June 12, 2002

...مده آ

امروز داشتم داستان يا اسطورهء ” مده آ ” را مي خواندم. زني كه براي رسيدن به عشقش دست به هر كاري ميزند. گاهي فكر مي كنم كه مده آ سمبلي از تمام خصلتهاي اغراق شدهء زنانه است. مده آ عشق و جنون و ايثار و خرد زنانه (يا به عبارتي مكر زنانه ) و حسد را در حد كمال دارد. مده آ دختر پادشاه كولخيس بود و از دانش جادوگري بهره، زيادي داشت. هنگامي كه جيسن براي بدست آوردن پشم زرين -كه شرط اول براي بدست آوردن سلطنت مي باشد- به كولخيس مي‌ آيد، آيتيس - شاه كولخيس - برايش شروطي مي گذارد كه، مده آ با استفاده از دانش جادو، جيسن را ياري ميكند تا بتواند به پشم زرين دست يابد. در ازاي اين ياري او قول ازدواج و همراهي و اقامت در سرزمين جيسن را از او ميگيرد. پس از ربودن پشم زرين، مده آ در هنگام فرار برادر خود را مي كشد و قطعه قطعه مي كند تا مانع از رسيدن لشگريان پدرش به كشتي جيسن شود. بالاخره با جيسن در سرزميني- كورينت - اقامت مي كنند و صاحب دو پسر مي شوند. پس ازمدتي جيسن براي ورود به درباركورينت با دختر شاه كورينت ازدواج كرده و مده آ را از شهر مي راند. مده آ هم پيراهني آغشته به زهري جادويي ، كه روي پوست مشتعل مي شود، را به عنوان هديه به عروس جديد ميدهد و سبب مرگ شاه و دخترش مي شود. از انطرف دو فرزندش را كشته و جسدشان را براي جيسن مي فرستد. خودش هم عين تمام داستانهاي اسطوره اي ديگر، سوار بر ارابه اي كه از آسمان آمده، مي شود و به آسمان يا بارگاه خدايان ميرود... عشق،‌ گناه، عقوبت و تصوير اسطوره اي زن(موجودي با توانائي هاي فرا مادي) به روشني در اين داستان بسيار كوتاه نمايان است. جالب اينجاست كه در اكثر داستانهاي اسطوره اي رنگي از مادر وجود ندارد. پير پائولو پازوليني(كارگردان اسطوره شناس ايتاليايي) يكي از بهترين نسخه هاي سينمايي مده آ را ساخته و در فيلمش از موسيقي شرقي و ايراني به صورت بسيار زيبايي استفاده كرده است. پروانه

Tuesday, June 11, 2002

فوتبال و زندگی

از وقتي كه بابا سفر رفته، فوتبال ديدن از يادم رفته. يعني ديگه ذوقي براي ديدن ندارم. ديكه كسي صدام نمي كند كه...من هم دنبالشو نمي گيرم. امروز باز هم يكي از بچه ها صدام كرد. رفتم، ديدم كه دوباره كامرون بازي داره...ياد جام جهاني 90 افتادم. اولين بازي، بازي كامرون و آرژانتين بود.1-0 به نفع كامرون. من كلي از ديدن اين سياهاي گنده ذوق زده شده بودم و بابا از نتيجهء غير منتظرهء بازي. يادم مياد كه من طرفدار سياها بودم چون سياهن و هميشه مظلوم و بابا طرفدار تكنيك بود و بازي برترو قدرت. مي گفت” وافعيت زندگي انتخاب بهترينهاست. كم زندگي كن اما در اوج! ” و من كه يك تكيه گاه معقول و منطقي داشتم،‌ حس ام را رها مي كردم تا پرواز كند و همين امر كمكم مي كرد تا بنويسم و بنويسم و دنياي خيالم را آنقدر قوي بسازم كه دنياي واقعيت در برابرش حقير باشه و من سبكسر از كنار تمام واقعيات خشن بگذرم. مثل خواب زده اي كه در خواب از لبهء پرتكاهي عبور مي كند. بگذريم، بابا رفت و من در سني وارد جامعه شدم كه پر از رويا بودم و خيال، بي قيد و سبك بال...گذشت و گذشت...بارها و بارها زمين خوردم، بلند شدم، اشك ريختم، سكوت كردم،‌ يادگرفتم و يادگرفتم كه قاعده، زندگي واقعي ”رويا ديدن با چشم باز است‌.” در دوره اي كه قدرت و تكنيك حرف اول را ميزند و واقعيت خشن وسرعت سرسام آور جاي خودش را در زندگي همه باز كرده، آيا ميتوان در چيزي اندكي تامل كرد؟؟؟ آيا ميتوان بدون تامل، چيزي را شناخت؟؟؟ آيا ميتوان بدون شناخت دل بست؟؟؟ آيا ميتوان بدون عاشقي زيست؟؟؟ آيا ميتوان رويا ديد؟؟؟...من حرف پدرم را قبول دارم كه هميشه بايد بهترين را خواست. زندگي فقط يك بار است. اما اين بهترين اون چيزيه كه فقط و فقط من را راضي ميكند،‌ نه اون بهتريني كه استانداردهاي زندگي امروزي به من تلقين مي كند. من امروز كامرون را دوست داشتم نه بخاطر اينكه دلم براي سياها مي سوزد و نه بخاطر اينكه بخواهم لجوجانه روي حرفم بايستم. من امروز كامرون را دوست داشتم چون از ديدن بازي آنها حس خوبي به من دست داد. اين موجه ترين دليل منه‌ ! پروانه

Monday, June 10, 2002

(نامه های جودی آبوت به بابا لنگ دراز (4

اكنون ميدانم كه بار ديگر متولد شده ام ! همواره پل اعتماد سخت گذر ترين، گذرگاه است.درست مثل راه باريكه اي در مه ! چشمانم را مي بندم، دستم را به تو مي سپارم. مرا به فراسوي رويا ها مي بري. مرا از” من ”بيرون مي كشي و باز از نو ميسازي... تصدق چشمان بي مانندات... جودي

Thursday, June 06, 2002

(نامه هاي جودي ابوت به بابا لنگ دراز (3

مي خواهم قطرهء اشك تو باشم:
از چشمانت قدم به دنيا گذارم،
بر گونه هايت زندگي كنم،
و بر روي لبانت بميرم.
جودي بي تاب ...

Susan Sontag

Susan Sontag در سي و چند سال گذشته يكي از شخصيت هاي بر جستهء زندگي روشنفكري امريكا، به ويژه از نوع نيويوركي آن بوده است. سانتاگ كارنامهء پرباري دارد و با پرداختن به مضامين بكر و تازه در گسترهء ادبيات‌،‌ سينما،‌ عكاسي، زيبايي شناسي، انقلاب وحتي بيماري، دريچه اي نو برفرهنگ معاصرجهان بازگشوده است. سانتاگ دائم جايگاه خود را درعرصهء روشنفكري نيويورك تغيير مي دهد و درواقع آنچه زماني درباره،رولان بارت و آزادي نويسنده گفته بود، درموردخودش هم مصداق دارد.به همين اعتباراست كه امروزه به سانتاگ به عنوان يك شخصيت عرف شكن، چه درزندگي و چه دردايرهء روشنفكري امريكا نگاه مي كنند.سانتاگ روشنفكري است كه بسياري از روشنفكران جهان را دو سودايي كرده.ان چه او مي نويسد، بيان شور و سليقهء او، حضور حاظر و ناظر هستي او،و البته، غناي نديشه و سبك و سياق فردي اوست. سونتاگ هم يك منتقد پژوهشگراست و هم يك سوگوار اندوه زدهء شكستن و گسستن فرهنگ مدرنيسم. به گفتهء‌خودش، نگران انحطاط تازه است و نوشته هايش نشانه هايي از كشف مداوم پي آمد هاي هين گسست و انحطاط را در خودش دارد. سانتاگ در جستجوي معنا،‌ همگاني ترين موضوعات روز را مي كاود و دائم به فكر معنا و مفهوم واقعيمدرن بودن است... مقالات نسبتا خوبي در معرفي Susan Sontag در ماهنامهء ادبي، هنري گلستانه/ارديبهشت81 وجود دارد. پروانه

Wednesday, June 05, 2002

(نامه های جودی آبوت به بابا لنگ دراز (2

ميداني بابا لنگ دراز خوب من ! همواره از دوياره به دنيا آمدن، كشف عجايب جهان از نو، كشف روابط ناب انساني، آنچنان غرق در لذت مي شوم كه نمي خواهم از آن بيرون بيا يم، كه دوباره و دوباره زاده شدن را مي خواهم. پس به استقبال مردن در اين لحظه مي شتابم تا در لحظه اي ديگر تولدي ديگر را تجربه كنم. تولدي كه برايم با لذت و درد شناخت همراه است.سفر به سرزمين عجايب وجود ديگري، همواره برايم ناب ترين سفر كشف و شهود بوده، در بستري كه يك رابطهء انساني در حال باليدن است، چنان بينشي ميابم كه انگار جهان در خدمت من است، و تمام رازها گشوده مي شود، و من به بي نهايت مي روم. دستان اعتمادم را به دستت مي سپارم و با تو به سمت جاودانگي قدم بر مي دارم... با اعتماد... جودي

فراتر از بودن

...در هر زندگي چيزي دهشتبار وجود دارد. درعمق هر زندگي چيزي دهشتبار، سنگين وسخت و گس وجود دارد. چيزي مانند يك رسوب،‌ سرب، لكه، رسوب غم،‌ سرب غم،لكه اي از غم. جز قديسها و بعضي سگها همهء ما به بيماري غم مبتلا هستيم. كما بيش اين بيماري حتي در جشنهاي ما وجود دارد. شادي كمياب ترين ماده در اين دنيا ست. شادي هيچ ارتباطي با سرخوشي، خوشبيني و يا شورو شوق ندارد... شادي از درون سرچشمه نمي گيرد بلكه، در بيرون پديدار مي شود. شادي چيزي ست جاري، سبك چون هوا، در پرواز،يك هيچ. ما براي غم اعتباربيشتري قائل هستيم تا شادي. براي غميكه پيشينه اش، وزنش و عمقش را به رخ مي كشد.شادي هيچ پيشينه،‌ وزن و عمقي ندارد. در دم متولد مي شود. در پرواز است. در لرزش آواي چكاوك. شادي پر ارزش ترين و كم ارزش ترين مادهء دنيا ست.تنها كودكان آن را مي بينند. كودكان، قديسها، سگهاي ولگرد و تو... فراتر از بودن/ كريستن بوبن پروانه

Tuesday, June 04, 2002

(نامه های جودی آبوت به بابا لنگ دراز (1

بابا لنگ دراز عزيز، در اين روزهاي يخ بستگي فرديت محض،در اين بستر لرزان روابط انساني، كشف دستاني كه بند بند تن و روان را به شعف آورده و انسان را از حبس فرديت بيرون كشيده وبه بستر بي كرانگي جمع پيوند دهد،‌ يافتن شانه اي كه در روياي دلپذير بي مرزي نشاني از امنيت باشد، حل شدن در مكالماتي كه هر لحظه نو و بديع مي نمايد، معجزه اي بيش نيست!معجزه اي كه پايه هاي خانه اي نو در قلب آدمي است، تا بنايش را دستان محكم ما آباد كند! عزيز من بمان...مي ماني؟ جودي كوچك تو...

ماياكوفسكي

حتما ماياكوفسكي را مي شناسيد...
مجسمه سازم.
ديوانه وار،
از فرياد هاي دردم
شعر مي تراشم.

فرا تر از بودن

براي آنكه كمي، حتي اگر شده كمي زندگي كرد، دو تولد لازم است. تولد جسم و سپس تولد روح.هر دو تولد مانند كنده شدن هستند. تولد اول بدن را به اين دنيا مي افكند، وتولد دوم روح را به آسمان مي فرستد. تولد دوم من زماني بود كه تو را ديدم... فرا تر از بودن / كريستن بوبن (اين كتاب قشنگ توسط نشر ماه ريز چاپ شده است.)

Monday, June 03, 2002

... شعری برای

چشمانم را مي بندم ،
جهان آهسته مي خوابد.
مي دانم ! هيچ گريزگاهي نيست ،
از مسيل سرودي كه خود جوشيده‌ .
با جان مي نيوشمش
و با آهنگش گام بر مي دارم‌ ،
در هر راه.

Friday, May 31, 2002

بازي و پرده آخر

مقايسه تطبيقي فيلمهاي بازي و پرده آخر امشب سينما4 براي دومين بار فيلم بازي ساخته ديويد فينچر را پخش كرد. از آنجا كه فينچر محبوب ترين فيلمساز آمريكائي من و «اندرو كوين واكر» فيلمنامه نويس :هفت،8 ميليمتر،اسليپي هالو كه بازنويسي همه ساخته هاي فينچر را هم بعد از هفت بر عهده داشته،محبوب ترين فيلمنامه نويس من هستند تصميم گرفتم كه يادداشتي در مورد اين فيلم بنويسم. اما از آنجا كه چند سال پيش يك فيلم خوب ايراني هم با همين موضوع ساخته شده ، تصميم گرفتم كه بين اين دو فيلم مقايسه اي انجام دهم تا تفاوت هاي يك فيلم و كارگردان ايراني با همتاي خارجيش بيشتر مشخص شود. فيلم پرده آخر ساخته واروژ كريم مسيحي و محصول سال 1369 است(مطمئن نيستم) و در همان سال 9 سيمرغ بلورين برده كه از اين نظر در بين فيلمهاي ايراني ركورددار است. داستان اين دو فيلم تا حدودي شبيه هم است. در هر دو فيلم شخصي توسط كساني وارد يك بازي ناخواسته ميشود و اين بازي او را تا حد جنون پيش ميبرد. اين بازي توسط آشناي نزديك صورت ميگيرد و در آخر نيز همه چيز روشن شده و ماجرا به خوبي و خوشي تمام ميشود. در پرده آخر طراح بازي برادر شوهر زن است و در بازي برادر شخصيت اصلي ، اما بزرگترين تفاوت اين دو فيلم در نيات و اهداف اين بازي است. قهرمان فيلم پرده آخر وارد خانه اي شده كه بعد از شوهرش متعلق به اوست و هدف برادر شوهر از استخدام گروه بازيگران دوره گرد و طراحي بازي، ديوانه كردن شخصيت اصلي و تصاحب مال و اموال برادرش است كه از نظر درونمايه يادآور داستان هابيل و قابيل است! هدف بازي هم هدف شوم و قدرت طلبانه ايست كه آدمي باه منظور رسيدن به خواسته هاي پليد خود آن را طراحي ميكند،اما در طول داستان اين شخصيت، عاشق زن برادرش ميشود ودر پايان قصه خودش همه چيز را پيش زن اعتراف ميكند.ذر واقع عشق زن باعث ميشود كه مرداز دست خصلتهاي زشت خود رها شده و متحول شود. در بازي، قهرمان فيلم ميليونري تنها و افسرده است كه در خاطره خودكشي پدر اسيرشده و به همان راهي ميرود كه پدرش رفته است. اتفاقا در اين داستان نيز با درونمايه رقابت دو برادر (در اينجا) بر سر تصاحب خاطره پدر روبرو هستيم. اما در اينجا شخصيت زن فيلم در استخدام يكي از برادرهاست و اتفاقا همين عشق يكي از عوامل تحول شخصيت اصلي فيلم است. اما انگيزه برادر در اينجا انگيزه اي كاملا خير خواهانه و جهت درمان و بهبودي برادرش است ولي تا پايان فيلم اين انگيزه از ديد ما پنهان ميماند و ظاهر شر به خود ميگيرد. داستان فيلم بازي ، همان بازي درماني است. در اين فيلم از بازي و نمايش در جهت درمان مرد و رهائي او از دست عقده ها و خاطرات گذشته اش به خوبي استفاده ميشود و جشن تولد نهائي فيلم نيز نشاندهنده همين درمانگري است. اما در فيلم پرده اخر كه قصد تمجيد از تئاتر ، نمايش و بازيگران ان را دارد قضيه كاملا برعكس است. در اين فيلم بازي و نمايش در جهت آشفته كردن و ديوانه نمودن شخصيت مورد استفاده قرار ميگيرد و جنبه اي غير انساني به خود ميگيرد. شايد اين بهترين مثال براي فهم تفاوت ديدگاههاي يك فيلمساز ايراني و خارجي باشد. نگاه فيلمساز خارجي در اينجا بسيار انساني تر از فيلمساز ايراني است! اما تفاوت ديگر در شيوه روايت اين دو فيلم است. پرده اخر داستان خود را به شكل معمائي روايت ميكند. در اينجا شخصيت اصلي داستان بسيار منفعل است .او تا آخر داستان يك بازيچه ميماند و حتي در گره گشائي داستان نيز سهمي ندارد.از طرفي ما هم به عنوان تماشاگر دنبال پاسخهائي براي اين معماها ميگرديم اما تا پايان در بيخبري ميمانيم. در اينجا شخصيت دوم فيلم(داريوش ارجمند) دچار تحول ميشود كه ما زياد در جريان چگونگي آن قرار نميگيريم و اوست كه در آخر همه معماها را به ما كه نفهميده ايم توضيح داده و ابهامات را برطرف ميكند. اما بازي از شيوه معمائي استفاده نميكند. داستان بازي به قول خود فينچر داستاني دروغ در دروغ در دروغ است. اينجا به جاي اينكه نويسنده توجه ما را به معما و سؤالات بيشمار معطوف كند با زيركي خاصي به همه پرسشها پاسخي دروغ ميدهد تا ادامه داستان را پيگيري كنيم و از حل معما دست برداريم. به خاطر همين شيوه روايتي داستان بازي داستان به حركت درآمدن مردي منفعل است. در اينجا قهرمان فيلم سرانجام از غار تنهائي خود به در ميايد و با از دست دادن غرور،ثروت و گذشته خودبه مرگي استعاري(قبري در مكزيك!)ميرسد.سپس براي تولد دوباره اسلحه بدست ميگيرد و درآخر نيز پس از حل معماهاي فيام ،فهميدن حقيقت و كشتن غيرعمد برادرش خود را از بالاي آسمانخراش ـــ درست مثل پدرش ـــ به پائين پرتاب ميكند! تا بطور كامل از زندگي و گذشته خود بريده و دوباره متولد شود!! در اينجا يكي از بهتزين پايان بندي هاي تاريخ سينما را شاهد هستيم كه فقط از عهده فيلمنامه نويس نابغه اي مثل واكر برميايد. بعيد ميدانم كسي كه براي اولين بار فيلم را ميبيند بتواند حدس بزند كه چه چيزي در آن پائين در انتظار داگلاس است! موقعي كه در سينما اين فيلم را ميديديم نفس همه تماشاگران در اين سكانس حبس شده بود همه با ناباوري به پرده خيره شده بوديم و اصلا باور نميكرديم كه چنين تراژدي دردناكي جلوي چشمانمان اتفاق افتاده باشد! و غافلگيري بعد از آن بقدري شيرين بود كه تا چند روز بعدخوش و سرمست بوديم! خوشبختانه در فيلم فينچر قهرمان راه سختي براي تحول پيمود و در آخر نيز يك نفر كه متحول شده بود معماها را برايمان توضيح نداد! البته فيلم پرده اخر در بين فيلمهاي ايراني واقعا فيلم خوبي است ولي همين مقايسه كوچك نشان ميدهد كه يك سوژه دردستان يك فيلمساز ايراني و خارجي چه شكلي به خود ميگيرد.

Friday, May 24, 2002

فيلم نگار

« فيلم نگار» بخريد! پيش شماره مجله فيلم نگار،اولين ماهنامه تخصصي فيلمنامه نويسي در ايران به تاريخ 15 ارديبهشت1381 منتشر شد! اين شماره مطالب متنوع و جالبي در زمينه فيلمنامه نويسي،نقد فيلمنامه،نقد فيلم،مصاحبه با فيلمنامه نويسان و...غيره دارد به اضافه متن كامل فيلمنامه هانيبال ساخته : رايدلي اسكات. باور كنيد كه اين مجله بهتر از ساير مجلاتي است كه در زمينه سينما منتشر ميشوند و فقط خبرهاي سوخته را از روي دست هم كپي ميكنند. خواهش ميكنم با خريد اين مجله به دست اندر كاران آن كه تازه در آغاز راه هستند كمك كنيد.

Wednesday, May 22, 2002

غزاله عليزاده

چند روز پيش سالگرد مرگ غزاله عليزاده بود. نويسنده اي كه بي اعتنا به خيل جماعت عاشق رفت و با خودخواهي تمام خودش را از درختي در شمال دار زد! نميدانم چرا همه نويسندگاني كه سرشان به تنشان ميارزد خودكشي ميكنند! كافيست به فهرست بلند بالاي اين اشخاص دقت كنيد،از صادق هدايت بگير تا همينگوي،ماياكوفسكي،آخماتوا،وولف،دوموريه و ....همين غزاله! رضا براهني در سخنراني تدفين غزاله گفت: مرگ او مرگ زن،زيبائي و زبان بود!