Saturday, October 16, 2004

اكبر

برای چشمان تو
برای نازکی پلکهايت
و برای تمام کابوسهايی که از جنگ به خوابت نشسته اند
کاش نقش قلم را اشک نمی شست

Saturday, October 02, 2004

ابدیت و یك شب

من تئو آنجلو پولوس را خیلی دوست دارم. تو چطور؟

رويای ناز و نياز

.به بهمن خان فرزاد حتما سر بزنيد

انگار تا ابد همين است. ناز و نياز

به جان می خرمش

و با خرام نازت بالا می روم

بلند می شوم

fly fly little wing!

Saturday, September 25, 2004

برای چشمان تر فسانه ی نيما

دختر راههای دور
دختر سفرهای غريب
دل نازکت را
چشم ترت را و دستان آهنگين ات را
چنان در ديار دور نشانده ای
که نفسم در خيال اينهمه راه نا پيموده
ايهنمه گذرگاه تنگ
اينهمه غربت می ميرد
امشب را
به رويای من ميهمان باش

Friday, September 24, 2004

سکوت فدريکو گارسيا لورکا

سکوت
بشنو، بشنو، کودکم، سکوت را
سکوتی که موج می‌زند.
سکوتی، که در آن پَر می‌زنند درّه و پژواک. و به‌زمين می‌افکند همه پيشانی‌ها را.
ترجمه ی خسرو ناقد

گلستان ها

به منزل تاريخی گلستان ها -همان خانه ی خيابان دروس- که وارد شدم لحظه ای حس کردم که کاوه گلستان را خوب خوب می شناسم. تمام مدت شعری را که درلحظه ی شنيدن خبر فوت کاوه گلستان شنيدم تکرار می کردم تادوباره از حيات کودکی های کاوه عبور کردم: دوش چه خورده ای دلا، راست بگو نهان نکن چون خموشان بی گنه، روی بر آسمان نکن باده ی خاص خورده ای؟ نقل خلاص خورده ای؟ بوی شراب می زند، خربزه در دهان مکن

Wednesday, September 22, 2004

گفتگو با عكس

دكتر مرتضی قاسم پور استاد ایرانی دانشگاه كلن در جلسه ی عكس و گفتگو سخنرانی بسیار شیرینی داشت. برای خواندن خلاصه ی مطلب اینجا را بخوانید

Saturday, September 11, 2004

آه

می خواستم آفتاب باشم... و

Saturday, August 28, 2004

غريبه

بغضم فاصله شده است
ميان آنچه می‌خواهم بگويم و آنچه می‌شنوی.
چه فايده از گريه‌های مخفيانه؟
غريبه شده‌ای

Friday, July 16, 2004

پاره شعر

سپيد در اندلس رنگ سوگواريست
و بايسته همين است نمي بيني موي سپيد مرا
من سوگوار جواني ام

Monday, June 28, 2004

ترانه

اگر گنجشكی تازه بالی
در شعر كوچك من لانه كن
اگر آفتابِ تازه زادی و راه را نمی شناسی
در آسمان من پرسه زن
اگر طوفاني و درياهایت كوچك اند
در بستر من شعله ورشو.
ای بادپا كه دسته كليددریاها در دست توست
صندوق قدیمی را باز كن
و نقشه ی ملاحان گمشده را به من ده،
ببين چگونه مروارید هاتكثير می شوند
بر آتش مژگان من
... شمس لنگرودي

بی مقدمه

شكستنی است
با احتياط حمل شود
جای گرم و خشك و مرطوب
مهم نيست
بی تو
می پوسد

Friday, May 28, 2004

بهمن جلالی باز هم از عکاسی می گويد

ديالکتيک تنهايی

همه انسانها در لحظاتی از زندگيشان، خود را تنها احساس می کنند و تنها هم هستند. زيستن يعنی جدا شدن از آنچه بوديم برای رسيدن به آنچه در آينده مرموز خواهيم بود. تنهايی، عميق ترين واقعيت در وضع بشری است. انسان يگانه موجودی است که می داند تنهاست و يگانه موجودی است که در پی يافتن ديگری است... انسان خود درد غربت و بازجستن روزگار وصل است. بنابراين آنگاه که او از خويشتن آگاه است از نبود آن ديگری، يعنی از تنهايی اش هم آگاه است... ما همه نيروهايمان را به کار می گيريم تا از بند تنهايی رها شويم. برای همين احساس تنهايی ما اهميت و معنايی دوگانه دارد: از سويی آگاهی بر خويشتن است و از سوی ديگر آرزوی گريز از خويشتن." اکتاويو پاز ترجمهء خشايار ديهيمی

Thursday, May 27, 2004

عکسهای کودکان دروازهء غار

در غار چشم گشوده ام.
با دستان نيازموده ام,
می سازم ,
کج و کوله.
ميکشم ,
راه و بی راه.
می نويسم,
نا خوانا.
.تصوير ميکنم هر آنچه بايد داشته باشم
رويا هايم هزاران سال از من جلوتر اند.
نگاه همواره متعجبم نگران است.
نگرانيم را به تو می سپارم تا در لحظاتت ثبت کنی.
دستانم را بگير
و دردستانت جای بده
می خواهم کمی آرام بگيرم.

Sunday, May 23, 2004

بهمن جلالی از عکاسی می گويد

بهمن جلالی-استاد نازنين عکاسی خبری- از عکاسی می گويد ...بخوانيد

Thursday, May 20, 2004

...انيشتن انسان شناس

از آلبرت انيشتن خواندم : چيزی ترسناک تر از خوی ويرانگر آدمی نيست