skip to main
|
skip to sidebar
dIARY
نوشته های روزانه، شعر و داستان
Wednesday, June 30, 2010
یک عصر
در ساعت چهار
از هم جدا شدیم
.فقط برای یک هفته
افسوس
!آن هفته ابدی شد
بخشی از شعر "يک هفته ی ابدی" نوشته ی کنستانتين کاوافی
ترجمه ی محسن عمادی
Newer Post
Older Post
Home
About Me
Parvaneh
View my complete profile
Blog Archive
►
2013
(6)
►
December
(2)
►
November
(1)
►
May
(1)
►
April
(1)
►
March
(1)
►
2012
(7)
►
December
(1)
►
November
(1)
►
October
(2)
►
September
(1)
►
June
(2)
►
2011
(7)
►
October
(1)
►
September
(1)
►
August
(1)
►
July
(1)
►
May
(1)
►
March
(1)
►
January
(1)
▼
2010
(107)
►
November
(3)
►
October
(2)
►
September
(2)
►
August
(3)
►
July
(2)
▼
June
(12)
یک عصردر ساعت چهاراز هم جدا شدیم.فقط برای یک هف...
به کلامتکه آويزان بود از کليشه ی زندگی گوش نمی ...
آوازهای من بلبل کوری ست که انگشت ندارد بريل" بخ...
رخت های خيس منگواه بارانی تشنه بودکه ديوانه و ب...
بهترين شعر منهمين سکوت نوپايی است که می دود ميان...
باران بودیکه پوست ترک دارم را ديدی و از دهان باز...
سنگ هاچه بزرگوارانه به شيشه های ما می خورند و ...
حالابايد نک پنجه بروم به ميهمانی شاهپرک ها بی تا...
شهيدانبرخاستندبی دست و بی کالبد و خاکسترِ قلب ه...
رودخانهاشک کوهستان است که زمستان را بدرقه می کن...
دستان توستون ها تنِ من پلی که راه می برد ماهيان...
برکت از دستان توستکه تا مهربانی می کند می بارم ...
►
May
(23)
►
April
(18)
►
March
(20)
►
February
(22)
►
2007
(1)
►
November
(1)
►
2006
(2)
►
June
(1)
►
January
(1)
►
2005
(9)
►
December
(1)
►
October
(1)
►
September
(2)
►
June
(3)
►
February
(2)
►
2004
(22)
►
December
(1)
►
October
(5)
►
September
(6)
►
August
(2)
►
July
(1)
►
June
(2)
►
May
(5)
►
2002
(17)
►
June
(14)
►
May
(3)