و شهر من
آواز دخترکی غمگين
که دل به کلاغ ها داده
پابرهنه راه می رود
و سر به هوا
جملاتی می گويد که عاقبتی ندارد.
زير بمب های پرنده ای می خوابد
که تا ابد مرده پرواز می کند
و نمی داند زندگی فقط بالارفتن نيست.
اوج ها را دوست دارم
افق کج و شهری که سرطان
پستان هايش را از او گرفته
آن بارانی خسته
که لَک لَکِ باران با او خوابيده
و آن پرنده که هزار هزار بار نپريده.
يآدت باشد
قرص ها را به ترتيب رنگ بياوری
حوله و مسواک و جوراب و شانه
و شانه
و شانه
که هميشه برای دستانم دير بودی.
پروانه
16 آبان 1389