تو بودی
کنار دريا قدم می زدی
و مرغان دريايی
از آبی چشمانت
کوسه ماهی ها را
صيد می کردند؟
تو بودی
که رمز ورود به دريا را
زمزمه می کردی
و شاه ماهی ها به استقبالت سُر می خوردند؟
که ساحل
به حرمت گام هايت
در کرنشی ابدی بود،
که گوش ماهی های خاموش
لب می گشودند
به آشکارگیِ رازِ مرواريد،
و موج ها
برای ديدارت
از هم بالا می رفتند؟
بگو تو بودی
که آرامشِ دريا را به هم می زدی
مثل آسمان سرزمينِ من
مثل آسمان سرزمينِ من
که هر روز
تنگ غروب
تنگ غروب
قطعه ای می بارد
بر قامت تو.
بر قامت تو.
پروانه
8 فروردين 1389