Friday, April 23, 2010


 
زن ام من
روييده از گرده ی نيلوفری
 بسته ی مرداب
حباب ام
با ريشه ای در آب و
نياکانی از دريا
سفرام
جاده ای بی ابتدا و انتها
که سر می خورد به افق
خواب ام
امکان هر ناممکن
اشاره ای به بی کران
ماهی ام
بال زنان در هوای تو
عصيان طبيعت ام
برخاسته از دنده ی ناممکنِ آدم
انگشت ششم پنجه ای
آمده ام آباد کنم
کشتزار شعری را که
سال هاست خوابيده
و رويای بهار می بيند


 
پروانه
3 ارديبهشت 1389