Monday, November 15, 2010

آسايشگاه



و شهر من
آواز دخترکی غمگين
که دل به کلاغ ها داده
پابرهنه راه می رود
و سر به هوا
جملاتی می گويد که عاقبتی ندارد.

زير بمب های پرنده ای می خوابد
که تا ابد مرده پرواز می کند
و نمی داند زندگی فقط بالارفتن نيست.

اوج ها را دوست دارم
افق کج و شهری که سرطان
پستان هايش را از او گرفته
آن بارانی خسته
که لَک لَکِ باران با او خوابيده
و آن پرنده که هزار هزار بار نپريده.

يآدت باشد
قرص ها را به ترتيب رنگ بياوری
حوله و مسواک و جوراب و شانه
و شانه                                             
و شانه                                                               
که هميشه برای دستانم دير بودی.



پروانه
16 آبان 1389

Saturday, November 06, 2010

در ستايش تو



و آسمان کوتاه تر از آن بود
که به استواری زمين بخندد
که نه پستانی دارد سبز از خودرويی سرگردان
نه اضطرابی که فرزندش دريا باشد
آسمان فقط دور بود
با تک ستاره ای که راز روز و شب را نمی دانست
و ما در پستوی بی آتش
روی ديوارهای لاسکو جاودانگی می کاشتيم
و نمی دانستيم
آن که شب ها ملافه ی آسمان را روی آبادی پهن می کند
دستان بی تاب زمين است



پروانه
3 آبان 1389

Sunday, October 17, 2010

شعری از شمس لنگرودی از کتاب صبح آفتابی تان بخير گرگ برفی



کاش غم و غصه هم قیمت داشت
مجّانی است
.همه می‌خورند



کاش روی دهان‌مان
کنتوری نصب می‌شد
و جریمة غصه‌ها را
.به حساب آنان می‌ریختیم



غصه نخوریم مردم
سیاستمدارها هم روزی بزرگ می‌شوند
به مدرسه می‌روند
و دنیا
مثل گل مصنوعی قشنگ می‌شود
.هر چیز مجانی که ارزش خوردن ندارد


Saturday, October 09, 2010



ـ گواهی ِ من
بر آن آتشی که
از نوک انگشتان خواب ديده ام بالا گرفت

!ـ باطل

اين جا
شهر تمام شدن است
و تو
دزدکی خواب مرا نفس می کشی
و من
تظاهر می کنم
به شمردن گل های قرمز شالم
که حالا دارند
آهسته
خواب می روند
(.و شايد فراموش می شوند)                                       

انگار تقدير
يکی از روياهای آغازين زمين بود
که اين تن ِ چندپاره
در اين خاک بخوابد
کنار پنجره ای که
.به آن جا باز می شود

هميشه غربت
با اولين اشاره پا می گيرد
و ما که می دانيم
به همين بال زدن های کوچ زمستانی
.دل بسته ايم

ـ گواهی ِ من
...بر آتشی که

!ـ باطل

...ـ گواهی ِ من

!ـ باطل



پروانه
13 مهر 1389

Saturday, September 11, 2010




اندوهی هستم
که در دستان تو
بلورِ برف می شوم
می بارم
و چاکِ تشنه ی زمين را
بخيه می کنم.



پروانه
17 شهريور 1389

Wednesday, September 08, 2010




گل سرخ
،ای تناقض ناب
ای شوق ِ خواب ِ هيچ کس نبودن
.در پشت اين همه پلک



سنگ نوشته ی مزار راينر ماريا ريلکه سروده ی خودش
ترجمه ی علی عبدالهی


Saturday, August 21, 2010



 
به باران می گفتی
که نم نم باريدن تو بود
که در سرزمين من سيلاب کرد
و چيزی نگذاشت
جز همان درختی
که ريشه اش در دستان تو بود
و برگ هاش
در من خزان می کرد

 
پروانه
30 مرداد 1389

Tuesday, August 10, 2010




اين تب
که تاب بی تابی ات را
بارها
دار می زند
از کجا
نشانیِ نایِ نازک من را
در کوچه های خيال تو ديد
که اين طور
با گويی در گلو
و بدنی آويخته
لخته لخته
تاب می خورم؟


 
پروانه
19 مرداد 1389

Monday, August 02, 2010




آن که
پيش پای نوعروسی من
قربان می شود
شبانگاه روشنی است
که از کف ام ربوده ايد
و من از ياد برده ام


 
پروانه
8 مرداد 1389

Thursday, July 08, 2010




می گفت: دريا دريا باران
از آنِ تو
نمی دانست
در اشک خود غرق ام


 
پروانه

Monday, July 05, 2010




خورشيد که خواب می رود
پاورچين
با سبدهايی از تنهايی
به چيدن خوشه ی گيسوان آسمان می روم
بعد دانه دانه
دکمه هايش را باز می کنم
سرم را روی سينه اش می سايم



 
پروانه
14 تير 1389

Wednesday, June 30, 2010




یک عصر
در ساعت چهار
از هم جدا شدیم
.فقط برای یک هفته
افسوس
!آن هفته ابدی شد

 
بخشی از شعر "يک هفته ی ابدی" نوشته ی کنستانتين کاوافی
ترجمه ی محسن عمادی

Tuesday, June 29, 2010




به کلامت
که آويزان بود از کليشه ی زندگی
گوش نمی داد
دختری که
چمدانش را با يأس پُر کرده بود
و داشت
مسير سبز رگ ها را می پيمود
تا دوراهی انقطاع را کشف کند


 
پروانه
7 تير 1389

Saturday, June 26, 2010




آوازهای من
بلبل کوری ست
که انگشت ندارد
بريل" بخواند"


 
پروانه
4 تير 1389

Wednesday, June 23, 2010




رخت های خيس من
گواه بارانی تشنه بود
که ديوانه و بی طاقت
سر می کوبيد
به حوصله ی زمينی که
برای چيدن هر دانه اش
دام انداخته بود
و زير سايه ی درختی
خميازه می کشيد


 
پروانه
31 خرداد 1389

Saturday, June 19, 2010



بهترين شعر من
همين سکوت نوپايی است
که می دود
ميان ماندن و رفتن


 
پروانه
28 خرداد 1389

Sunday, June 13, 2010



باران بودی
که پوست ترک دارم را ديدی
و از دهان باز کوير
گريختی؟


 
23 خرداد 1389

Saturday, June 12, 2010




سنگ ها
چه بزرگوارانه
به شيشه های ما می خورند و
شهيد می شوند


 
پروانه
22 خرداد 1389

Thursday, June 10, 2010



حالا
بايد نک پنجه بروم
به ميهمانی شاهپرک ها

بی تابی امروز هم تمام شد
شعری آمد
روی کلماتم سُر خورد
و حالا
در دفترم خوابيده


 
پروانه
20 خرداد 1389

Sunday, June 06, 2010




شهيدان
برخاستند
بی دست و بی کالبد
و خاکسترِ قلب های پاره پاره را
کفِ دست آوردند
باد می ريخت
خاطراتشان را
باران پاک می کرد
ردِ پای گورهای مفقودِ ديروز را
زمين
نفس می کشيد
و فواره ها
عروج می کردند
به آسمانی که
بن بست بود
و ما نتوانستيم بخوانيم
بليطِ مقصدِ برخاستگان
سرابِ کدام بزرگراهِ ابديت بوده
ما فقط خوانديم
پر، پر، پرواز کردند
و ندانستيم
با کدام طياره


 
پروانه
16 خرداد 1389

Saturday, June 05, 2010




رودخانه
اشک کوهستان است
که زمستان را
بدرقه می کند



 
پروانه
14 خرداد 1389

Thursday, June 03, 2010




دستان تو
ستون ها
تنِ من
پلی که راه می برد
ماهيان را به جويبار


 
پروانه
12 خرداد 1389

Tuesday, June 01, 2010




برکت از دستان توست
که تا مهربانی می کند
می بارم
بر دو کرتِ پرشيارِ شخم خورده
و گندم از کفِ دستانت
می رويد


 
پروانه
10 خرداد 1389

Sunday, May 30, 2010




آژير نشست روی موج هوا
زرد تا قرمز
رنگين کمانی بود از وحشت
 خمپاره خمپاره--
خاکريز به خاکريز
خانه به خانه
--ويرانی به ويرانی
جنگ سرفراز رسيد
و گل ها به استقبال زمستانِ غمگين شتافتند
و باختند نبض تندشان را
به سکوتی که نمی دانستند
--نمی دانستيم--
از خلاءِ کدام سياهچاله انباشته است
برادرم
فردا روز که نوبت به من برسد
قراری می گذاريم
در دو راهیِ انتخاب
من از بيست و چند چهار فصل نديده ی تو می گويم
تو هم رازِ سياهچاله را افشا کن


 
پروانه
9 خرداد 1389

Saturday, May 29, 2010

زن بودن




اگر درخت بودم
خودم را از ریشه‌هایم در می‌آوردم
.زیر پنجره‌ات

!من یک زنم
چشم انتظار تو می‌مانم
.زیر پنجره



ايلا کيوک آهو
ترجمه ی محسن عمادی

Friday, May 28, 2010




بگو ماهِ آرام
ريسمانت را
به شاخه ی تردِ کدام ستاره آويختی
که شرق تا غرب را
بی افتادنی
تاب می خوری


 
پروانه
6 خرداد 1389

Tuesday, May 25, 2010




ببين چه طور خاک
فرزندان برباليده اش را
.به کام می کشد
پرنده ی مهاجر
اين آسمان آن جا چه رنگ بود
که با سلام و صلوات
هدايت کرد تو را
به کيسه ای و چسبی
و نفس هايی خسته
.که قدم های نهايی را بر داشتند
آخر چرا وطن تو را تف کرد
تا ريشه ات را
در خاکی که خاکِ تو نيست
آب دهی
و برگ های زرد ات را
.چرک نويسِ شاعرانِ غربت کنی
اين وطن
سَرِ سازگاری ندارد
که نه تو
رويشِ سبز تمام آزادی را
بالا می آورد
در سرزمين هايی که غروبش
...خورشيدِ ديگری دارد

 

پروانه
4 خرداد 1389
به ياد منصور خاکسار

Monday, May 24, 2010





دستان تو
پيچکِ رقصان
که ريشه در قلب تو دارند
و در امتداد قامت من
بالا می روند


 
پروانه
3 خرداد 1389

Saturday, May 22, 2010




حرفی به من بزن
آيا کسی که مهربانی يک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟

حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم


فروغ فرخزاد
پنجره

Thursday, May 20, 2010




پا را 
که روی پله های زمان می گذاری
سُر می خوری به دالانی که
هر پله اش خراب می شود
بر ويرانه ی پله ی قبلی
اين طور می بازيم
در زمين حريف
در بازی رفتی که
بازگشتی ندارد

 

 
پروانه
28 ارديبهشت 1389


گلی خود رو
در باغی هرس نشده
رويایِ ساليانِ سال
گلزار و عسل می بينم


پروانه
26 ارديبهشت 1389

Friday, May 14, 2010

من و پسرم




پسرکم
اين همه تفنگ
با کاغذهای دفترم نساز
کتاب هايم همه
پشت کتاب خانه
سنگر گرفته اند


 
پروانه
24 ارديبهشت 1389

 
پسر جان
اين همه تير
با تفنگ کاغذی
شليک نکن
جوهر خودنويسم
رنگ می بازد


 
پروانه
24 ارديبهشت 1389

Thursday, May 13, 2010



از تبار کدام ستاره ای
که اين طور نور می پاشی
بر دفتر شعرم
طالع آسمان را
رقم می زنی
قلبم را پر می کنی
از اميدهای با باد رفته
راه نشان می دهی
سُر خوران
به انتهای آسمان
آن جا که
قاعده ها ديگراند و
با منِ کژ راه
بهتر می خوانند
از کدام کهکشان می تراوی
که اصلِ مرا خوب می دانی
و داستان هايی را ورق می زنی
از جنس خيالِ من
از روياهای بی مرز و بی نشان
نام قبيله ات را که بگويی
شايد که موطنی بيايم
شايد که نفسی آرام گيرم


 
پروانه
23 ارديبهشت 1389





من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم می کند
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم



فروغ فرخزاد
تنها صداست که می ماند

Wednesday, May 12, 2010




مرا تبار خونی گل ها به زيستن متعهد کرده است
تبار خونی گل ها، می دانيد؟




فروغ فرخزاد
تنها صداست که می ماند

Tuesday, May 11, 2010




 
بعضی سنگ ها
چه عاقبتی می يابند

خوشا به حال تو
ديوار کورِ بلندی های اوين
چه هم نشينانی
چه حشر و نشر و نشانی
عاقبت به خير شدی برادر


پروانه
16 فروردين 1389