Sunday, March 28, 2010

تو بودی
کنار دريا قدم می زدی
و مرغان دريايی
از آبی چشمانت
کوسه ماهی ها را
صيد می کردند؟

تو بودی
که رمز ورود به دريا را
زمزمه می کردی
و شاه ماهی ها به استقبالت سُر می خوردند؟
که ساحل
به حرمت گام هايت
در کرنشی ابدی بود،
که گوش ماهی های خاموش
لب می گشودند
به آشکارگیِ رازِ مرواريد،
و موج ها
برای ديدارت
از هم بالا می رفتند؟

بگو تو بودی
که آرامشِ دريا را به هم می زدی
مثل آسمان سرزمينِ من
که هر روز
تنگ غروب
قطعه ای می بارد
بر قامت تو.


پروانه
 8 فروردين 1389