Wednesday, March 31, 2010



پنجره را که می بندی
چه فايده
از پنجره ام
که رو به بهاری باز باشد
که ديگر تو را ندارد

هميشه در رفتن
تعجيل می کنی
!کمی طمانينه
قلب من
با قدم های تو
هم خوان نيست

پروانه
11 فروردين 1389

باران
اشک توست
که بر گونه هايم می نشيند
تو که مردِ طبيعتی بگو
چه طور
با درختان حرف بزنم
که ريشه هاش
نخشکد
آواز قناری را
چه طور تفسير کنم
که از سخن نايستد
خواب ماه را
چه طور تعبير کنم
که روزها بتابد

 
تو که مردِ طبيعتی بگو
چه بذری در دستانم بکارم
که سبزه ی نوروز شود
چه طور رُزهاي روييده از بدنم را
هرس کنم
تا نميرم
چه طور دريا را رام کنم
تا غرق ام نکند

...تو که مردِ طبيعتی از رازها بگو


پروانه
10 فروردين 1389

Sunday, March 28, 2010

تو بودی
کنار دريا قدم می زدی
و مرغان دريايی
از آبی چشمانت
کوسه ماهی ها را
صيد می کردند؟

تو بودی
که رمز ورود به دريا را
زمزمه می کردی
و شاه ماهی ها به استقبالت سُر می خوردند؟
که ساحل
به حرمت گام هايت
در کرنشی ابدی بود،
که گوش ماهی های خاموش
لب می گشودند
به آشکارگیِ رازِ مرواريد،
و موج ها
برای ديدارت
از هم بالا می رفتند؟

بگو تو بودی
که آرامشِ دريا را به هم می زدی
مثل آسمان سرزمينِ من
که هر روز
تنگ غروب
قطعه ای می بارد
بر قامت تو.


پروانه
 8 فروردين 1389

Saturday, March 27, 2010



هر ضربه ای که می زند
آن قلبِ خسته
جشنی است برای ما

پدر
تعجيل چرا
فرصت برای مردن بسيار است

پروانه
7 فروردين 1389

Friday, March 26, 2010

شماره ی هفده


يعنی تو با باران قرار نداشتی
که دير آمدی
که خيس بودی
و از چشمانت ابر می باريد

 
شماره ی هفده
اعتراف کن
تمام می شود
...اعتراف کن


 
پروانه
6 فروردين 1389

Thursday, March 25, 2010


به من بگو
تو که با بال هات
آسمان را ورق زدی
در مهتابی دنيا
چه خواندی؟

ديدی آن که معصوميتش را
به بازار برده؟
ديدی آن که خواب هاش را
روی ماه نوشته و
چين پيراهنش از باد است
چه طور غريبانه
به مسلخ می رود
 با لبخندی از شکوفه و--
--"آرامش قبل از طوفان"

به من بگو
تو که تاريخ بهتر می دانی
کی وقت آن می رسد
که رويای نو عروسان باران را
خورشيد تعبير کند
و پيوندشان را
با اقتدارِ آزادی
به پايکوبی بنشيند؟
کی وقت آن می رسد؟


پروانه
5 فروردين 1389


ماهی، ماهیِ قرمزِ تُنگ شيشه ای
چه نشسته ای در اين جا
به انتظار جفتی که
پولک هاش از طلاست.
رها کن خانه را
دل بکن از اين مرداب
آزادی خود را بسپار به امواج
!ببين عجايب دنيا را
اقيانوس ها با گنج ها
دريا های آزاد با توفان هاش
در انتظارت است.

ماهی، ماهیِ تُنگِ تَنگِ دل من
ار چه می گردی ديوانه وار درپی پرهيبِ دُمِ خويش
حال که در بی کرانمندی درياها
راه هايی ناپيموده خفته است
و رمزهايی دربسته
در انتظارِ نگاهِ تو
گريان.

ماهی، ماهیِ قرمز سفره ی هفت سين
!برو، نمان
سَرَت سلامت بگو به آينه های کدر
که از گذشته می آيند
برو، فقط برو
که آب های آزاد آينده
تا نگاهِ تو
راهی طولانی ندارد.

 
پروانه
بامداد5 فروردين 1389

Wednesday, March 24, 2010

ما

ما
که از جنس بلوريم
قلب ها مان
حباب است.
به اشارتی
می شکند.

ما
که در آسمانِ ديگری پرسه می زنيم
بال ها مان کاغذی ست
با نم رگباری
فرو می ريزيم.

ما
که در سرزمين های غريب
زاده می شويم
هرگز به وطن نمی رسيم.

 
ما
که در کنار هم هستيم
و نمی دانيم.
بی صدا گريه می کنيم
و آرام آرام
در خلوت خود
تمام می شويم.



پروانه
3 فروردين 1389

Tuesday, March 23, 2010

بهار من

اين بهار
سَرِ سازگاری ندارد
بی راه می زند
با تکه تکه ابرهايی که
بر خيالم می بارد.
با صدای بلبلان فراری
و دخترکانی که عشق
در تناسبِ قامت شان
غايب است.

اين بهار سَرِ سازگاری ندارد
عصيان می کند به خشم زمستان
فخر می فروشد به غربت پاييز
لنگ ها را دراز می کند
به رخوتِ بلندِ تابستان.

اين بهار
از آن بهارها نيست
که به پهنایِ سه ماه
آويزان باشد.
اين بهار
با غربتی که دارد
تمامِ فصل های من است.


 
پروانه
2 فروردين 1389

Sunday, March 21, 2010

اين مرگ است برادر
که پشت در
به انتظار نشسته
و نمی شناسی اش.

اين مرگ است
که در لباس گدا
پشت در خميده
و روزهای توست
که سکه سکه
کاسه اش را پر می کند.


اين که پشت دراَت
بی صدا می لولد
و در خود فرورفته
جادوگر پيری ست
که طلسم جاودانگی را
باطل می کند.

اين صورتکِ بی نشان
هم بازی پرده ی آخر است
که نقش را از بَر می خواند
و دشنه از پشت می زند.
سرفراز بر می گردد
و در برابر حضار تعظيم می کند.

اين طور نمی بينيم برادر
"در بازی "غرور و تعصب
می بازيم خود را.
می بازيم و نمی بينيم
که برنده
پرنده ای گوشتخوار است
که تکه تکه
دل ها مان را نشخوار می کند.

 

پروانه
اول فروردين 1389

Saturday, March 20, 2010

شعری از مارگوت بیکل

ساده است ستایش گلی
چیدنش
واز یاد بردن که گلدان را آب باید داد.
ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتنش بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن
که دیگر نمیشناسمش.
ساده است لغزشهای خود را شناختن
با دیگران زیستن به حساب ایشان
و گفتن که من این چنینم.


ساده است
که چگونه می زيیم
باری
زیستن سخت ساده است
و پیچیده نیز هم.


ترجمه ی احمد شاملو

نامه ای به تو

زود چمدانت را بستی پدر
قرارمان نبود
که تو تنها بال و پَرَت را جمع کنی و
انتظار نگاه ما
بخشکد به دری که
هيچ وقت باز نشد.

قرارمان نبود
گندمزار موهايت را
به اين زودی
به دست باد بسپاری.
پس سهم دستان حيران من چه؟

قرارمان نبود که
تو شعر کلاغ و عقاب "خانلری" را بخوانی
و به راه عقاب
کوتاه در اوج باشی
و با چشمان بسته
کشيدگی قامت ات را
روی برانکارد بازگردانند.

پدر قرارمان نبود
رازها را
در چشمانت نگه داری
و ديگر پلک ها را نگشايی
مبادا که دردی
دل هامان را بخيه کند.

تو که می دانستی رفيق نيمه راهی
چرا بال های چهار کبک لرزان را چيدی
و پرستوی حيران را
در آشيان غربت
رها کردی.

آخر پدر
مشق های شب عيد را
که ورق بزند؟
باغ سپهسالار منتظر است
تا کفش عيد پايمان کند
و خيابان بهار
پيراهن چين دار دخترانه.

تو که بی معرفت نبودی
که زود رفتی
و مرا شیفته ی تمام مردانی کردی
که نشانی از تودارند.

تو بی معرفت شده ای
اما من هنوز
کتاب هايت را که ورق می زنم
از لا به لای هر صفحه
زهر "مارلبرو" را نفس می کشم
که شيره ی جانت را کشيد
و دست می کشم
به خاکستری که لطيف است و لرزان
مثل قلب تو
آن زمان که می تپيد.

با اين که بد قولی
از طرف من
به فرشته ها سلام برسان
و بگو
مراقب دستانت باشند
که گيسوان من
منتظر نوازشند.

ديگر عرضی ندارم
به خوابت برس
بيدار بودن هراسی است
در اين دوران.
به خوابت برس
که به موقع خوابیده ای و
...بهتر که نمی بینی

 

پروانه
ويرايش 29 اسفند 1388

Friday, March 19, 2010

سکوتِ تو

سکوتِ تو
فصل الختامِ بهار است
کلامت
نويدِ قاطعِ روشنايی

آلاله ای هستم
پابندِ گلدانی تنگ، بسته
کلامت آبِ حيات است
و هر نگاه
پرتو خورشيد


نُضجِ ريشه هايم
سخن که می گويی با من
اسيرِ مسرورِ عالم می شوم

 

پروانه
28 اسفند 1388

Thursday, March 11, 2010

نام دیگر تو


افق
نام دیگر توست
وقتی که آرام و رام
پهلو می گیری
در اسکله ام
و خورشید
از انحنای دستانت
طلوع می کند
و شب
دامنش را
بر اریب پهلویت
می گشاید

افق
نام دیگر تو می شود
وقتی که من
روی بال موجهام
به نظاره ی ابدی ات
می نشینم
بی امیدی به رسیدن

آری
تو میعادگاه زمین و آسمانی
تلاقی هرگز، هیچ وقت
در بی نهایت دور
بی نهایت دیر
جهان را
به نظاره
نشسته ای

افق...
...نام دیگر توست



پروانه

Wednesday, March 10, 2010

شباهت

بوی گاز را دوست می دارم
چه به "هدایت" می مانم


پروانه

Tuesday, March 09, 2010

زورق کاغذی توام
رها کن مرا در دریای چشمانت
ببین چطور بادبان برافراشته
به استقبال توفان می روم
ببین چه آهسته
غرق می شوم


 
پروانه
18 اسفند 1388

بوسه

بوسه بر پيشاني،شوربختي را مي سترد 
بر پيشاني ات بوسه مي زنم.

 

بوسه بر چشمها ، بي خوابي را مي زدايد 
بر چشمانت بوسه مي زنم.

 

بوسه بر لب ها ، ژرف ترين عطش هارا مي نشاند 
بر لبانت بوسه مي زنم.

 
بوسه بر سر خاطره ها را مي روبد.
بر سرت بوسه مي زنم.


(مارينا تسوتايوا(1892-1941 روسيه
ترجمه ی احمد پوری

Saturday, March 06, 2010

به جان طلبیدی ام
تا شیره ی جانم بستانی

رفاقت از این جانی تر!


 
پروانه

Friday, March 05, 2010

در چشمان تو
بهاری رقصانم
- مست رقصی بی پروا -
و در تنهاییم
پاییزی غمگین
- عمیق و تلخ و سرد -

 


راز چشمانت را فاش کن
کلید را به من بگو
تا در رقصی ابدی
حریف شوم
زوربای یونانی" را"

پروانه

Monday, March 01, 2010

بازی

این بازی
هنوز شروع نشده
تمام شد

من دل را وسط گذاشتم
تو چرتکه را


پروانه